زندگی،انتخاب و دیگر هیچ
[قصه از یه چک آپ سالیانه ساده شروع شد و درخواست دکتر برای آزمایشات تخصصیتر که با کمک سوتفاهمات پزشکی و متعاقب اون ایام تعطیلات سال نو، تبدیل شد به هاله ای از ابهام و نگرانی. نتیجه شد افکار من و این پست که میخوانید.]
مثل یه فیلم به زندگیم نگاه کردم، نه با دقت و تمرکز و وسواسهای معمول ذهنی که درست مثل یه تماشاچی غیرحرفهای سینما. نقاطی از فیلم اوج میگرفت و توجه من رو به خودش جلب میکرد. مکث میکردم و طعم خاطرات اون لحظات رو در دهان مزه میکردم. سکانسهایی هم بود که دلم میخواست با دور تند از کنارشون بگذرم گویی که هیچوقت اتفاق نیفتادهاند.
تمام اون لحظات دوستداشتنی که اگر بارها و بارها هم تکرار بشوند، تکراری نخواهند شد در یک نقطه تلاقی میکردند: عشق. عشق به خود، عشق به یار، عشق به طبیعت، عشق به همنوع. از عشق که میگویم از تعریف سادهای حرف میزنم. عشق برای من همان حال خوبیست، همان گرما و شعف درونی که انگار تمامی ندارد. عشق یعنی بالی که تو را از روی زمین بلند میکند و پروازت میدهد. عشق یعنی نوازش روح، خواه به دست یار، خواه به دست کار! عشق یعنی آنجا که با خودت مهربانتری، آنجا که از خودت برای دیگری مایه میگذاری تا شادیش را ببینی، عشق یعنی تمام لحظاتی که خودت را به دست نوازشگر طبیعت میسپاری. عشق یعنی لحظهای که شاهد شکوفایی بذری میشوی که کاشتهای خواه در دل یار، خواه در دل خاک و خواه در ضمیر ناخودآگاه انسانی دیگر. عشق یعنی دست نوازشگری که بر سر و روی زندگیت میکشی. همان دستی که باری از دوشی برمیدارد یا حیوانی را سرپناه میشود.
و اما آن لحظات ناخوشایندی که آرزو میکنی کاش جور دیگری میبود. تمام آن لحظات هم، نوای مشترکی را همسرایی میکنند: ترس. آنجا که سالهاست دورهگرد آرزوهایت شدهای. آنجا که ترسیدهای و ماندهای. آنجا که از فرط ترسهایت خودت را فراموش کردی. آنجا که ترسیدی و سکوت کردی. آنجا که ترسیدی و دل نباختی. درست همان لحظه که بخاط ترس از تصویرت در نگاهت دیگران ترسیدی و نپریدی. آنجا که از ترس عقب ماندن از قافله، گیرکردی و نرفتی. آنجا که آهنگ وجودت را نخواندی. آنجا که تو ماندی و افسوس!
زندگی چیزی نیست جز یک انتخاب، انتخابی ابدی بین ترس و عشق. انتخابی که هر لحظه از آن ناگزیریم. باشد انتخابمان جز عشق نباشد ….
لینکهای هفته (372) | گزارهها توسط:
12 ژانویه, 2018 در ساعت 9:17 ب.ظ
[…] زندگی،انتخاب و دیگر هیچ @ آواز سکوت (ساناز صدوقی) […]
علی آهنگری توسط:
14 ژانویه, 2018 در ساعت 10:36 ب.ظ
از نوشته و نگاه تون لذت بردم و درود بر شما
sunaz توسط:
25 ژانویه, 2018 در ساعت 4:39 ب.ظ
سپاس 🙂